در مسیرناکجا آباد



نمیدونم این‌ هم وعده سر خرمن‌ باشه مث بقیه وعده هام یا نه

 

ولی خب از اونجاایی که ۶ سال گذشته از رفتنم به بندر

 

و حالا دارم برمیگردم دوباره به مشهد

برای یک‌شروع دیگه

حس‌میکنم وبلاگ هم‌دوباره برام‌احیا بشه

چون فکرمیکنم تو مشهد بیشتر حرف برای گفتن دارم

چون تو مشهد بیشتر به خودم‌نزدیکم

به نوشتن

به زندگی

 

پ.ن:امیدوارم وعده سرخرمن نباشه

نه به خودم

نه به وبلاگ

 


این که در عنفقان(انفقان یا اونفقان یا هر کوفت دیگه ای) سال ۲۰۲۰ هنوز شاهد وبلاگهایی هستیم که رمز دارن‌مخصوص خانومها  و عکسهاای(تازه اندکی)بی حجابی گذاشته شده

نشون دهنده این‌که ما تونستیم در امر جهل خودمون آپدیت کنیم

جا داره این اتفاق میمون رو به مسئولین فرهنگ زدا تبریک بگیم

دمتون گرم

همین مسیر ادامه بدین یقین داشته باشین به رتبه های بالا در مسیر سریع برگشت به زنده به گورکردن دخترها دست خواهید یافت

خداقوت فرهنگ زدا

 

 

پ.ن:این پستها از سری پستهای توییتی پینکی می‌باشد.


یکی از فوبیاهام همیشه این بوده که ادمهای خوب 

گیر ادمهای بد بیوفتن

سواستفاده بشن

ضربه بخورن

و باز تااخر همینجور گیر ادمهای بد بیوفتن

که یا اونا هم مث اونای بد ادم بدی بشن

یا با افسردگی به پایان‌عمرشدن‌نزدیک بشن

 

 

جلوتر که رفتم ولی دیدم کلا از داستان‌پرتم

چون اصلا جذابیت داستان به همین

اصلا اون ادم خوبها خودشون ادم بدهایی بودن که تو زندگی قبلیشون بد بودن الان خوب شدن که تقاص پس بدن

دیدم بابا اصلا ادم بد و خوب معنی نداره

یک حال هست و یک حول

که مدام اینا دوتا با هم‌ورمیرن

من‌چرا بیخود فوبیادار میکنم خودم

 

پینکی حرفم‌قطع میکنه

از شما توقع میره یک‌حرفی سخنی یک‌کوفت ی کو این روزهای بی وجدان از خودت در کنی

بهش‌نگاه میکنم

به نظرت‌امروز ناهار چی درستت‌کنم؟

جواب حرفم‌ندادی

تو هم‌نزاشتی نوشتم تموم‌کنم این‌به اون‌در

 

خب الان‌چی؟

هیچی

بی پایان؟خالی خالی؟لااقل حرفی که شروع کردی تموم‌کن

ولش کن ناهار مهمتره

همین‌تک و توک خوانندتم از دس میدی اینجوری که

اونا ناهار برام درست میکنن؟

احترام‌که این چیزهارو نمیشناسه

شکم‌گرسنه چرا.اینم پست ی

ازت ناامید شم‌ یعنی؟

 

نمیدونم‌پینکی جانهرچی تو حالته

 

میشه امیدوارکننده تموم‌نشه این‌پستبی پایانگنگ مث همیشه

قاطی کردیا.داره میشه دیگه

تا بعد پس

سی یو

 

 


الان‌که ساعت ازپنج صبح روز جمعه گذشته

الان که من هنوز نخوابیدم

خوابم‌نبرده یعنی

از گرسنگی اونم در اوج خستگی

الان‌که دهنم و گلوم.پره از عطر خشره کش

الان که اهنگی از یان‌تیرسن که داره پخش میشه

الان‌که من دارم دارمجون دادن یک سوسک‌میبینم از پس جولان دادنهای آخرش

که شاید از روی آخرین‌تلاش ها برای زنده موندن و یا آخرین لذت ها از زندگی

دقیقا همین الان

اره

من دارم تو هپچین وضعیتی به این‌فکرمیکنم که یک‌سوسک دوس داره با ه کش بمیره یا دمپایی

حقیقتش بیشتر این‌که دارم‌ اخرین‌جولان هاش تماشا میکنم و حتی وقتایی که میره تو اتاق و تماشاش میکنم

دقیقا برای فهمیدن همین سوال

اخه واقعا هرکدومش فلسفه خودش داره

اگه ددس دلشته باشه با ه کش بمیره

هرچند که با زجرکش شدن اما بازهم امید به نجات براش باقی میونه

پس اون سوسک میشه‌گفت سوسک امیدواری بوده و از بد روزگار یک ادم احمق‌مث من دیدسش و دخلش اورده

اما اگه بخواد بادمپایی بمیره

یعنی که فقط میخواد تموم‌بشه

زود و تمام و سریع

بدون دردی توامان

البته ترجیحا با دمپایی ای غیر ابری

چون اینجوری شوخی شوخی دهن بدبخت فقط سرویس میشه اونم‌با زجرکش شدنی با تاخیر زیاد

حقیقتش جوابی وجود نداره

چون نمیتونم خودم‌جای سوسکه بزارم

چون از هیچی زندگیش خبر ندارم

اما اگه خودم جاش بودم

نمیدونم‌واقعا نمیدونمجدی میگم

با تموم‌همزاد پنداری ای که سعی میکنم‌باهاش بکنم

ولی جفتش مزخرفه واقعا

بیشتر از هرچیزی اخه این‌حس بهم دست میده که با انتخاب هرکروم‌از راه ها بعدها تحلیلم‌خواهند که اامیدوار بوده یا ناامید و من‌واقعا اسن‌قضاوت‌نمیخوام

فی الواقع نمیدونم سوسکها هم درخواب میتونن بمیرن‌یا نه

اما بازهم ترجیح‌میدادم درخواب بمیرم

گور بابای ه کش و دمپایی

و البته بی خوابی

 


دستهایم بسته است
زیرا پاهایم بسته است
انگار میانه زمینی هستم ‌که فقط توپ را میگردانم
تمام یارانم را اما حریف گرفته است
کسی نیست که به او‌پاس بدهم
باید گل بزنم اما
باید زنده بمانم
باید توپ را حفظ کنم
زمان لازم است
باید صبرکنم
بازهم دوام بیاورم
بلاخره یاری خالی خواهد شد و به او پاس خواهم داد
چقدر طول می کشد،نمیدانم
چگونه حتی با این حریفهای تا دندان مسلح،بازهم‌نمیدانم
فقط میدانم که باید توپ را حفظ کنم
و ملال اور دور خودم بگردم
به خستگی عادت کرده ام
به نیش و کنایه هم باید عادت‌کنم
شاید هم کرده باشم نمیدانم
فقط میدانم که باید دوام بیاورم
باید گل بزنم
باید زنده بمانم
بلاخره یاری خالی خواهد شد
و من به او پاس میدهم و ذوق زده به سوی گل زدن‌میشتابم
گلی که هیچوقت زده نخواهد شد
جز بهانه ای که دلیلی باشد برای زنده ماندنم
تا اشکهایم قهرمان داستان باشند
تا این چندسوا هم بگذرد
شاید با ذوق

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها